نفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــانفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

رضا جونی و من و بابایی

عید مبعث مبارک

بعثت رسول اکرم(ص) مبارک اعمال شب و روز مبعث اعمال شب بیست و هفتم شب مبعث از شب‌های مبارکی است و برای آن چند عمل ذکر شده است: 1- شیخ در مصباح فرموده روایت شده از حضرت ابوجعفر امام جواد علیه السلام كه فرمود در رجب شبى است كه بهتر از هر چیزی است که آفتاب بر آن می‌تابد و آن شب بیست و هفتم رجب است كه در صبح آن پیغمبر خدا صَلَّى الله علیه و آله به رسالت مبعوث گردید. و هر کس از شیعیان ما در آن شب اعمال را انجام دهد، اجر عمل در شصت سال را می‌برد. خدمت آن حضرت عرض شد كه عمل در آن شب چیست؟ فرمود: بعد از نماز عشاء، سحر پیش از نیمه شب بیدار شو و دوازده ركعت یعنی شش نماز دو رکعتی اقامه کن. (...
28 خرداد 1391

منا جونم تولدت مبارککککککککککککک

    ***منا جونم تولدت مبارککککککک***         باهفت آسمون پرازگل یاس ومیخك باصد تا دریا پرازعشق واشتیاق وپولك یه قلب عاشق بایه احساس بی قراروكوچك فقط میخواد بهت بگه تولدت مبارك تولدت مبارك منا جونم     چه لطیف است حس آغازی دوباره، و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس... و چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن! و چه اندازه شیرین است امروز... روز میلاد... روز تو! روزی که تو آغاز شدی! تولدت مبارک     خاله منا تولدت مبارکککک دوست داریم      &nbs...
25 خرداد 1391

داستان کوتاه شرف بیگ

تار را به خوبی می نواخت، استادش به او توجه زیادی داشت، شرف بیگ مرد ساده ای بود. تارهای سه تار زیر دستانش چنان نرم می نمود که با هر ضربه ای که بر تار وارد می کرد آهنگ خوشی از آن بر میخواست. سیم های تار با دستانش مانوس بود و گاهی یکی می شدند، استادش اعتراف کرده بود که تا بحال چنان شاگردی پرورش نداده بود. وقتی تار می نواخت انگار تمام وجودش در تارهای سه تار رنگ می باخت، محو می شد، وجودش با تار یکی می شد و صدای درونش از سه تار بر می خواست، چنان می نواخت که هر شنونده ای را مجذوب می کرد، وقتی در چادر عشایریش می نشست مست و گرم مینواخت طبیعت،گله، گوسفند و هم چادر با تارش هم نوا می شدند. شرف بیگ تمام مقام های نوازندگی را نزد استادش آموخت...
24 خرداد 1391

سفرنامهء آقا رضا(2)

سلام پسرم دوباره با عکسای شمالت (15-11 خرداد 91) اومدم عزیزم این عکس رو یادته  زمستونه پارسال از گرگان گرفتم برات حالا توی بهار هم برات ازش یک عکس دیگه گرفتم حالا ببینیم کی  قسمت می شه دوباره بریم این هم ساحله بندر ترکمن که مثله برق ازش در رفتیم عزیزم توی ساری دختر عمویه بابایی زندگی می کنن و ما دو روزی هم رفتیم اونجا و شما با نوها حسابی بازی کردی توی حیات ویلا یک چیز جالب دیدم که برات می گذارم زبان مادر شوهر یا آلوئه ورا که خیلی بزرگ شده بود وجلب توجه می کرد یک درخت هم پایهء آلاچیقشون  بود که می گفتن این تنه قطع شده بوده و برای پایه آلاچیق آوردنش اینجا و بعد از م...
18 خرداد 1391

بابایی مریض شده

سلام عسلم بابایی از دیروز یک هو حالش بد شد و اوضاع معدش به هم ریخت تب شدید کرد و هر کاری می کردم تب بابایی پایین نمی یومد انقده حاله بابایی بد شده بود که حال و حوصله جواب به گوشیش رو نداشت دیشب تا صبح بابا خوابش نبرد.... الهی بگردم شما رو که به بابا می گفتی بابایی مریض شدی؟؟ برم برات متکا بیارم روی زمین دراز بکشی؟؟ فدات بشم که دایم توی راه آشپزخونه بودی یا دوغ می بردی برای بابایی یا کمکم می کردی چایی نبات درست کنم و بیارم قربونت برم اینقده دلت بزرگه و به فکر بابایی هستی  الانه بابا رفتن سر کار نمی دونم احواله باباجون چطوره بابایی زود خوب شو که خیلی دلمون گرفته ...
18 خرداد 1391

سفرنامهء آقا رضا (1)

سلام رضا جونم پنج شنبه هفته پیش مامانی و باباحاجی اومدن بجنورد و با هم رفتیم یک سهر کوچولو به ساری و بابلسر ولی هیف که نشد تا چالوس بریم و وقت کم آوردیم  زیباییهای علی آباد آبشار کبودر وال تنها آبشار تمام خزه ای ایران اینم از چشمهء پایین آبشار که آبش خیلی گوارا بود ...
17 خرداد 1391

بابایی روزت مبارک

سلام عزیزم خوبی مامانم امروز تولدت حضرت علی (ع) بود و به روایتی روزه پدر عزیزم الانه 3 سال و 3 ماه و 11 روز و 50 دقیقهء که بابایی به لطف خدا و وجود شما بابا شده و نعمته بابا بودن رو با وجوده تو داره حس می کنه بابایی روزت مبارک الانم بابایی من 38 ساله که با تولده خاله جون بابا شده و بابا رضا هم 31 ساله که بابا شده.. عزیزم الانه شما با بابایی و مامانی و بابا حاجی سر سفره شامی و از سفر برگشتیم و منم حالم کمی گرفتهء چون یک کوچولو سرماخوردم امروز برگشتنا یک حادثه تلخ هم افتاد و یک دختر معصوم توی روزه پدر،باباش رو از دست داد............ عزیزم خیلی حرفا دارم برات اما نمی دونم از کجاش باید بگم می خوام از عشق خودم به بابایی و علاقم ...
15 خرداد 1391